همشو نخوردیم ...
سلام هفته پیش رفتیم خونه خاله فرح که خاله مازیار ه منو مانی طبق معمول مانی خوشحال بود وکلی بازی میکرد خاله واسه پذیرایی میوه واورد یه ظرف پسته از اونجایی که مانی اظلا میوه نمیخوره وعاشق پسته هست نشست وپسته خورد چند تایی هم خاله واسش درست میکرد ومیخورد وبازی میکرد منم نشستم وبا خاله صحبت کردم وقتی خواستم برگردیم به مانی گفتم مامان دیگه بریم خونه مانی گفت نه مامان نریم از اونجایی که دوست داشت بمونه یهو اومد جلو به من گفت (با اشاره دست به ظرف) مامان ما که همه پسته رو نخوردیم این حرف و زد ومن کلی خندیدم خاله گفت چی میگیه با کمی خجالت گفتم میگه ما که همه پسته رو نخوردیم هردومون کلی خندیدیم مو...
نویسنده :
مامان فاطمه
17:17