مانيماني، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

مسافر کوچولو مانی

همشو نخوردیم ...

سلام  هفته پیش رفتیم خونه خاله فرح که خاله مازیار ه منو مانی  طبق معمول مانی خوشحال بود وکلی بازی میکرد خاله واسه پذیرایی میوه واورد یه ظرف پسته از اونجایی که مانی اظلا میوه نمیخوره وعاشق پسته هست نشست وپسته خورد چند تایی هم خاله واسش درست میکرد ومیخورد وبازی میکرد منم نشستم وبا خاله صحبت کردم وقتی خواستم برگردیم به مانی گفتم مامان دیگه بریم خونه مانی گفت نه مامان نریم از اونجایی که دوست داشت بمونه یهو اومد جلو به من گفت (با اشاره دست به ظرف) مامان ما که همه پسته رو نخوردیم  این حرف و زد ومن کلی خندیدم خاله گفت چی میگیه با کمی خجالت گفتم میگه ما که همه پسته رو نخوردیم  هردومون کلی خندیدیم  مو...
29 خرداد 1392

ما مان امروز نگفتی

سلام امروز موقعی که داشتم بهش صبحانه میدادم  (نون وتخم مرغ) با هم حرف میزدیم یهو بهم گفت" مامان امروز بهم نگفتی دوستت دارم" منم خندم گرفت و گفتم دوستت دارم مانی جون بعضی اوقات یهویی بهم میگه" مامان حرفتو گوش میکنم " یه عادت بد داره موقعی که مثلا من تو اینتم  خودش توی اتاق دیگه هی صدام میکنه هر چی بهش میگم بیا نمیاد اینقدر گریه میکنه تا من برم پیشش هر چی سعی میکنم نرم و واستم خودش بیاد از ترفند ای مختلف استفاده میکنه مثلا میگه" مامان بیا دارم غصه میخورماااا" منم دیگه دلم نمیاد ومیرم چه کنم مادر طاقت ندارم از این حرفا میزنه پی نوشت:میخواستم بخوابم مانی اومد وگفت مامان گالکسی بابا بده بازی کنم داشت خوابم میبرد با ...
28 خرداد 1392

از دست مانی و یه خبر

سلام از دست مانی صبح کلی باهاش بازی کردم  خسته شدم ورفتم نشستم تا استراحت کنم توی راهرو ولو شد و ادای گریه کردن و در اورد ومیگفت "مامان تنهام نزار مامان" کاراش یادم میره از این کارا زیاد انجام میده خبر اینکه از مهر امسال احتمالا میرم مدرسه خانم معلم میشم  بقول سیمرغ عزیز مستخدم اموزش وپرورش ،معلم کلاس دوم، خیلی دوست داشتم الان هم خوشحالم ولی یکم هم استرس دارم چون دوست دارم معلم خوبی باشم از همه دوستانی که تجربه دارند خواهش میکنم به من هم تجربیاتشون بگن تا کمکم کنه یا از کتابهای که کمک کننده هست اطلاع دارین لطفا بگین از الان توی سایتهای مختلف دنبال سوالای امتحان چطور رفتار کردن با بچه ها میگردم به قول خاله فرح میگه...
28 خرداد 1392

0000

سلام صبح که بیدار شد بهش میگم پاشو کمک کن  اسبابازیهاتو جمع کن  تندی میره رو بالشتش میشینه میگه نمیتوم میگم چرا نمیتونی میگه چسبیدم گفتم به چی چسبیدی میگه به بالشت بعد خودشو تکون میده میگه ببین نمیتونم جدا شم  بعد یه مدت پا میشه کارتهای بازیشو جمع میکنه  دیدم اروم صحبت میکنه میگم مامان چی میگی میگه خستم کردی خسته شدم  تمیز کردم ...
26 خرداد 1392

اولین کیف

سلام امروز 24 خرداد ماهه روز جمعه احتمال زیاد به امید خدا هفته دیگه بعد از 8 ماه میرم شمال البته من و مانی میریم مرداد ماه مازیار میاد دیروز رفتیم بازار مازیار گفت برو مانتو بخر بعدش گشتیم ویه مانتو به سلیقه خودش گرفت البته ازش بعیدبود بندرت این کارو میکنه همش میگفت سریع انتخاب کن  مانی هم یه کیف خرید خیلی خوشش اومد طبق معمول من شدم کیف ومانی باهاش صحبت میکرد صبح هم که بیدار شد فوری احوال کیفشو گرفت وکلی بازی کرد        نمیدونم میخواستم چی بنویسم یادم رفته توی این هفته باید برم واسه سفر خرید کنم واماده بشم  توی هفته هم کیک درست کردم (البته بدون فر) هم یه نوشیدنی خنک وخوشمزه ولی فکر...
24 خرداد 1392

تولد ت مبارک

سلام امروز تولد محمد رضا ی نازنین خواهر زاده گلمه از اینجا تولدشو تبریک میگم خاله ایشا.. عروسیت 5سالش شده اخی یادش بخیر رفتیم مشهد چون خواهرم اونجا زندگی میکرد  بچه از بس ندیده منو میگه صورت خاله یادم رفته       ...
20 خرداد 1392

دایی فرزاد

سلام دیروز ناهار قرار بوده دایی فرزاد با زن دایی رویا ناهار بیان خونمون البته دایی گفته بود ناهار بیان دنبالمون بریم بیرون ولی من غذا درست کردم ساعت یک ظهر شد دیدم ازشون خبری نیست تل کردم دایی که جواب نداد به زندایی تل کردم گفت فرزاد رفته غواصی دیر میان بعد یه مدت دوباره زنگ زد و گفت فرزاد حالت تهوع گرفته نمی تونه بیان خلاصه ساعت 5-6 اومدن منم که دیگه غذا درستیده بودم خیلی زیاد چون فک کردم دوستاشونم میان گفتم بمونین خلاصه شام موندن  قیمه وکباب کوبیده درست کردم عکسشو بعد میزارم چون مهمان داشتم نتونستم عکس بگیرم دایی فرزاد هم از این ماشین هایی که باید جادشو درست کنی وماشین بزاری توش اورده واسه خونه ما هم هدیه اورده عکس ما...
17 خرداد 1392

باز اشپزی ایندفعه قارچ

سلام چند وقت زدم تو کار اشپزی چه کنیم دیگه از دست مانی صبح تا شب میگه واسم کتاب می می نی بخون  موقع صبح موقع ظهر  موقعی که میخواد بخوابه موقعی که از خواب پا میشه خلاصه هر کتاب داستان  روتوی روز شاید 5-6 بار میخونم دیگه حفظ شدمشون راستش چند وقت پیش تو ماهواره دیدم البته مدلهای دیگش دیدیه بودم ولی این تو دهنم موند که درستش کنم   بگم این یه پیش غذاست ولی من دو تاش خوردم سیر شدم اسمش نمیدونم مواد لازمش قارچ دکمه ای بزرگ هرنفر 3-2  پیازچه تعدادی  که من از پیاز استفاده کردم با ادویه که من از اویشن و فلفل نمک زردچوبه استفاده کردم   طرز تهیه اول کلاهک قا...
12 خرداد 1392